خدا.....
نوشته شده توسط : z.dashti - تاریخ : یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶ ساعت 15:48
خانه اي دارد کنار ابرهامثل قصر پادشاه قصه هاخشتي از الماس خشتي از طلاپايه هاي برجش از عاج و بلوربر سر تختي نشسته با غرورماه برف کوچمي از تاج او هر ستاره، پولکي از تاج اواطلس پيراهن او، آسماننقش روي دامن او، کهکشان رعدو برق شب، طنين خنده اشسيل و طوقان، نعره توفنده اشدکمه ي پيراهن او، آفتاببرق تيغ خنجر او مهتاب هيچ کس از جاي او آگاه نيستهيچ کس را در حضورش راه نيستبيش از اينها خاطرم دلگير بود از خدا در ذهنم اين تصوير بودآن خدا بي رحم بود و خشمگينخانه اش در آسمان، دور از زمينبود، اما در ميان ما نبودمهربان و ساده و زيبا نبوددر دل او دوست جايي نداشتمهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا از زمين، از آسمان، از ابرهازود مي گفتند: اين کار خداستپرس وجو از کار او کاري خداست
هرچه مي پرسي، جوابش آتش استآب اگر خوردي، عذايش آتش استتا ببندي چشم، کورت مي کند تا شدي نزديک، دورت مي کندکج گشودي دست، سنگت مي کندکج نهادي پاي، لنگت مي کند
با همين قصه، دلم مشغول بود خواب هايم خواب ديو و غول بودخواب مي ديدم که غرق آتشمدر دهان اژدهاي سرکشمدر دهان اژدهاي خشمگينبر سرم باران گرز آتشينمحو مي شد نعرهايم، بي صدادر طنين خنده اي خشم خدانيت من، در نماز و در دعات فضلیت نماز...
ما را در سایت فضلیت نماز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : qh1396 بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 14:12